غروب اون روز پاییزی یادت میاد...

اومدی تو سرنوشتم بی بهونه پا گذاشتی/اما تا قایقی اومد از منو دلم گذشتی

غروب اون روز پاییزی یادت میاد...

اومدی تو سرنوشتم بی بهونه پا گذاشتی/اما تا قایقی اومد از منو دلم گذشتی

عصر بارانی من

 

 

چه سنگین گذشت عصر بارانی ام
گویی نوازش نمی کرد، باران صورتم را
وامروز دوباره شکست
تکه ای از شکسته های قلبم
درآن گوشه ی پاییزی
گریه ام، فریادم، تنها سکوتی بود
تا حرفهایم
در بستری از بغض بخوابند
کاش گفته بودم...
کاش گفته بودم تو روزی بتی بودی
که قلبم ستایشت می کرد
دریغ از گوشه چشمی
که همان، بت شکنم کرد
وامروز...
بخشایش عذرم
مفهومی بی رنگ است
گمشده در اعماق تاریک قلبم

 

نظرات 2 + ارسال نظر
قاصدک جمعه 13 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 09:44 ب.ظ http://ghaa3dak.blogfa.com/

متن قشنگی بود
دوست داشتی به منم سر بزن

سمیرا جمعه 20 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 03:38 ب.ظ http://paradisee.blogsky.com

سلام دوست من..
وبلاگ زیبایی دارید...
خوب هم مینویسید..
خوشحال میشم به منم سر بزنی
براتون آرزوی موفقیت می کنم.
یا حق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد