غروب اون روز پاییزی یادت میاد...

اومدی تو سرنوشتم بی بهونه پا گذاشتی/اما تا قایقی اومد از منو دلم گذشتی

غروب اون روز پاییزی یادت میاد...

اومدی تو سرنوشتم بی بهونه پا گذاشتی/اما تا قایقی اومد از منو دلم گذشتی

همیشه

 

همیشه (ترانه ای از BON JOVE)   

وقتی اون تورو در آغوش می گیره ،

 وقتی اون تو رو به سمت خودش می کشونه،

 وقتی اون حرفایی رو می زنه که تو نیاز به شنیدنش داری،

با خودم می گم

 ای کاش،

من جای اون بودم،

چون اون حرفا مال منه،

حرفایی که می خوام برای همیشه به تو بگم.

 

This romeo is bleeding
But you cant see his blood
Its nothing but some feelings
That this old dog kicked up

Its been raining since you left me
Now Im drowning in the flood
You see Ive always been a fighter
But without you I give up

Now I cant sing a love song
Like the way its meant to be
Well, I guess Im not that good anymore
But baby, thats just me

And I will love you, baby - always
And Ill be there forever and a day - always
Ill be there till the stars dont shine
Till the heavens burst and
The words dont rhyme
And I know when I die, youll be on my mind
And Ill love you - always

Now your pictures that you left behind
Are just memories of a different life
Some that made us laugh, some that made us cry
One that made you have to say goodbye
What Id give to run my fingers through your hair
To touch your lips, to hold you near
When you say your prayers try to understand
Ive made mistakes, Im just a man

When he holds you close, when he pulls you near
When he says the words youve been needing to hear
Ill wish I was him cause those words are mine
To say to you till the end of time

Yeah, I will love you baby - always
And Ill be there forever and a day - always

If you told me to cry for you
I could
If you told me to die for you
I would
Take a look at my face
Theres no price I wont pay
To say these words to you

Well, there aint no luck
In these loaded dice
But baby if you give me just one more try
We can pack up our old dreams
And our old lives
Well find a place where the sun still shines

And I will love you, baby - always
And Ill be there forever and a day - always
Ill be there till the stars dont shine
Till the heavens burst and
The words dont rhyme
And I know when I die, youll be on my mind
And Ill love you - always

 

ه . الف . سایه

 

در من کسی پیوسته می گرید
این من که از گهواره با من بود
 این من که با من
 تا گور همراه است
 دردی ست چون خنجر
 یا خنجری چون درد
 همزاد ِ خون در دل
ابری ست بارانی
 ابری که گویی گریه های قرن ها را در گلو دارد
 ابری که در من
یکریز می بارد
 شب های بارانی
 او با صدای گریه اش غمناک می خواند
 رودی ست بی آغاز و بی انجام
 با های های گریه اش در بی کران ِ دشت می راند
 پیری حکایت گوست
کز کودکی با خود مرا می برُد
در باغ های مردمی گریان
 اما چه باغی ؟ دوزخی کانجا
 هر دم گلی نشکفته می پژمرد
مرغی ست خونین بال
 کز زیر ِ پر چشمش
 اندوهناک ِ سنگباران هاست
 او در هوای مهربانی بال می آراست
- کی مهربانی باز خواهد گشت ؟
 - نه ، مهربانی
 آغاز خواهد گشت
از عهد ِ آدم
 تا من که هر دم
 غم بر سر ِ غم می گذارم
 آن غمگسار ِ غمگساران را به جان خواندیم
وز راه و بی راه
 عاشق وش از قرنی به قرنی سوی او راندیم
 وان آرزوانگیز ِ عیار
 هر روز صبری بیش می خواهد ز عاشق
 دیدار را جان پیش می خواهد ز عاشق
 وانگه که رویی می نماید
 یا چشم و ابرویی پری وار
 باز نمی دانند
 نقشش نمی خوانند
 دل می گریزانند ازو چون وحشتی افتاده در آیینه ی تار !
 هرگز نیامد بر زبانم حرف ِ نادلخواه
اما چه گفتم ؟ هر چه گفتم ، آه
پای سخن لنگ است و دست واژه کوتاه است
 از من به من فرسنگ ها راه است
 خاموشم اما
 دارم به آواز ِ غم خود می دهم گوش
وقتی کسی آواز می خواند
 خاموش باید بود
 غم داستانی تازه سر کرده ست
 اینجا سراپا گوش باید بود :
 - درد از نهاد ِ آدمیزاد است !
 آن پیر ِ شیرین کار ِ تلخ اندیش
 حق گفت ، آری آدمی در عالم ِ خاکی نمی آید به دست ، اما
 این بندی ِ آز و نیاز ِ خویش
هرگز تواند ساخت آیا عالمی دیگر ؟
 یا آدمی دیگر ؟ ...
- ای غم ! رها کن قصه ی خون بار !
چون دشنه در دل می نشیند این سخن اما
 من دیده ام بسیار مردانی که خود میزان ِ شأن ِ آدمی بودند
وز کبریای روح برمیزان ِ شأن ِ آدمی بسیار افزودند
 - آری چنین بودند
 آن زنده اندیشان که دست ِ مرگ را بر گردن ِ خود شاخ ِ گل کردند
 و مرگ را از پرتگاه ِ نیستی تا هستی ِ جاوید پُل کردند
 - ای غم ! تو با این کاروان ِ سوگواران تا کجا همراه می آیی ؟
 دیگر به یاد ِ کس نمی آید
 آغاز ِ این راه ِ هراس انگیز
 چونان که خواهد رفت از یاد ِ کسان افسانه ی ما نیز !
 - با ما و بی ما آن دلاویز ِ کهن زیباست
 در راه بودن سرنوشت ِ ماست
روز ِ همایون ِ رسیدن را
 پیوسته باید خواست
 - ای غم ! نمی دانم
 روز ِ رسیدن روزی ِ گام ِ که خواهد بود
 اما درین کابوس ِ خون آلود
 در پیچ و تاب ِ این شب ِ بن بست
 بنگر چه جان های گرامی رفته اند از دست !
دردی ست چون خنجر
یا خنجری چون درد
 این من که در من
 پیوسته می گرید
 در من کسی آهسته می گرید.

 

شاملو

 

 

با مرده ای در درون خویش به ملال سخنی

 می گویم.


هوا خاموش ایستاده است


از آخرین کوچ پرندگان پر هیاهو سالها می گذرد


آب تلخ این تالاب اشک بی بهانه من نیست


به چه می گریی نمیدانم


زمستان ها همه در من است


به هر اندازه که بیگانه سر بر شانه ات بگذارد


باری آشناست غم


(شاملو)