چقدر بیکاره دلم!

 

 

نخواستم با غم بسازی 

نخواستم هیچی نگی  

نخواستم درد دلت رو

دیگه با هیشکی نگی

آخه عشق اجباری نیست

تو زندون من نمون

حالا که فکر رفتنی

دیگه از موندن نخون!

تا دیدم می خوای بری

دلم راتو سد نکرد

بروفردا مال تو

دیگه اینجا برنگرد!

بدون من، بعد من

دلتو هر جا جا نذار

غم با من بودنو

تو من بعد یادت نیار

اگه شونت تکیه گاه

پس چرا من تنها شدم

چرا هر لحظم، همیشه

منم تنها با خودم

یه تصویر از عکس چشمات

روی دیوار دلم

چقدر قصه م خنده دار!

چقدر بیکاره دلم!

تا دیدم می خوای بری

دلم راتو سد نکرد

برو فردا مال تو

دیگه اینجا برنگرد

برو فردا مال تو

دیگه اینجا برنگرد!

پ. ن : و دوباره شکست تکه ای از شکسته های قلبم در آن گوشه پاییزی

 و گریه ام ،سکوتم  تنها بهانه ای بود تا حرف هایم در بستری از بغض بخوابند...

کاش گفته بودم، کاش گفته بودم تو روزی بتی بودی که قلبم ستایشت میکرد...

دریغ از گوشه چشمی که همان بت شکنم کرد...

دوباره از اونجا گذشتم، میدونی  کجارو میگم، همون جایی که غرورمو شکستم،

همونجایی که بهم گفتی.....

میدونی فرقش با قبل چی بود، اینکه وقتی من از اونجا می گذشتم سرمو بالا گرفته

بودم و با غرور از اونجا می گذشتم

نه اینکه ذره ای از علاقم کم شده باشه، نه ، چون بعد چهار سال فهمیدم که  

تو دیگه برا من تو نمی شی...