من همون جزیره بودم خاکی و صمیمی و گرم
واسه عشق بازی موجا قامتم یه بستر نرم
یه عزیز دردونه بودم پیش چشم خیس موجا
یه نگین سبز خالص روی انگشتر دریا
تا که یک روز تو رسیدی پا گذاشتی توی قلبم
غصه های عاشقی رو تو ووجودم جا گذاشتی
زیر رگبار نگاهت دلم انگار زیر و رو شد
واسه داشتن عشقت همه جونم آرزو شد
تا نفس کشیدی انگار نفسم برید تو سینه
ابر و باد دریا وگفتند حس عا شقی همینه
اومدی تو سرنوشتم بی بهونه پا گذاشتی
اما تا قایقی اومد از منو دلم گذشتی
رفتی با قایق عشقت سوی روشنی فردا
منو دل اما نشستیم چشم به راهت لب دریا
حالا رو خاک ووجودم نه گلی هست نه درختی
لحظه های بی تو بودن میگذرند اما به سختی
دل تنها وغریبم داره این گوشه میپوسه
اما وقت مردن باز سراغتو می گیره
میرسه روزی که قعر دریا میشه جونم
اما تو دریای عشقت باز یه گوشه ای می مونم