غروب اون روز پاییزی یادت میاد...

اومدی تو سرنوشتم بی بهونه پا گذاشتی/اما تا قایقی اومد از منو دلم گذشتی

غروب اون روز پاییزی یادت میاد...

اومدی تو سرنوشتم بی بهونه پا گذاشتی/اما تا قایقی اومد از منو دلم گذشتی

بوف کور

    در زندگی زخمهایی هست

 که مثل خوره آهسته روح را  در انزوا

می خورد

 

و میتراشد.

 

    این دردها را نمیشود به کسی اظهار کرد، چون عموما عادت دارند که این

 

دردهای باورنکردنی را جزو اتفاقات و پیش آمدهای نادر و عجیب بشمارند

 

و اگر کسی بگوید یا بنویسد، مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان

 

سعی می کنند آنرا با لبخند شکاک و تمسخر آمیز تلقی بکنند .

نظرات 2 + ارسال نظر
یاسمین چهارشنبه 21 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 09:40 ب.ظ http://rue.blogsky.com

سلام
وبلاگ جالبی داری
ممنون بهم سر زدی

رویا پنج‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 11:43 ق.ظ http://ghalam0khakestari.blogfa.com

سلام امیر جان ممنون از حضور مهربونت
بهت تبریک میگ وب لاگ جالبی داری و عالی تر از همه
نوشته استاد عزیز و بزرگوار من صادق هدایت که باهاش زندگی می کنم
پیرمرد خنزر پنزری که می خواست با یه شاخه گل نیلوفری عشق خودش رو به دخترک سیاهپوش بفهمونه
اره اونم درد داشت که نمی تونست به کسی بگه
بازم بهت سر میزنم لینکت می کنم من اپم امیدوارم ادامه بدی موفق و شاد باشی

سلام
ممنون از این همه لطف
خوشحالم هنوز کسایی هستن که عمق نوشته های هدایت و درک میکنند
منم لینک شمارو قرار دادم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد