له می شود پیاده رو
زیر عصای پیرمرد
به نگاه آسمان دوخته شده اند پنجره ها
و دل توی دلش نیست ایستگاه
- یعنی می آید؟
می ایستد زیر پاهای اتوبوس خیابان
و پرت می شود ایستگاه سمت دست هایی که سوی آسمان
- نیامد ؟
- نه ؟
و از آن روز قرار شد سیاه بپوشند تمام خیابان ها!
( ف. قدمی ،از کتاب دروغی که می گویم از هوای تهران هم کثیف تر است. )
سلام.
وب خوبی داری.
تقاضای تبادل لینک دارم.
اگه مایلید تو سایتم یه نظر بده.
+کد افزایش آمار سایت و وبلاگ در سایت ما:
www.apvt.tk
سام من لینک شمارو قرار دادم
حالا نوبت شماست
ممنون که به وبلاگ سر زدید
مرغ مهتاب
میخواند.
ابری در اتاقم میگرید.
گلهای چشم پشیمانی میشکفد.
در تابوت پنجرهام پیکر مشرق میلود.
مغرب جان میکند،
میمیرد.
گیاه نارنجی خورشید
در مرداب اتاقم میروید کم کم
بیدارم
نپنداریدم در خواب
سایه شاخهای بشکسته
آهسته خوابم کرد.
اکنون دارم می شنوم
آهنگ مرغ مهتاب
و گلهای چشم پشیمانی را پرپر میکنم.
................
از حضور در وبلاگت لذت بردم
شعر و متون زیبایی انتخاب کردی موفق و شاد باشی
سلام
ممنون که به وبلاگ من سر زدید
با تبادل لینک موافقید
در ضمن شعر زیباتون رو در وبلاگ قرار دادم
موفق باشید
سلام دوست عزیز :
از اینکه به من سر زدی ممنون
شما هم وبلاگ زیبا و با محتوایی دارید
با تبادل لینک موافقم
براتون آرزوی موفقیت دارم
یا حق
سلام
من لینک شمارو قرار دادم
منتظرتون هستم
سلام
زیبا مینویسید
من لینک شما رو گذاشتم امیدوارم شماهم بزارین
موفق باشین
سلام ممنون که به وبلاگ من سر زدید
من هم لینک شمارو قرار دادم
سلام آسمونی
متن ناقصه یا ما نفهمیدیم؟؟؟!!!
سلم عزیز
اول ممنون که به وبلاگم سر زدی
متن ناقص نیست
کمی اندیشیدن گهگاه بد نیست!!!؟