در زندگی زخمهایی هست
که مثل خوره آهسته روح را در انزوا
می خورد
و میتراشد.
این دردها را نمیشود به کسی اظهار کرد، چون عموما عادت دارند که این
دردهای باورنکردنی را جزو اتفاقات و پیش آمدهای نادر و عجیب بشمارند
و اگر کسی بگوید یا بنویسد، مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان
سعی می کنند آنرا با لبخند شکاک و تمسخر آمیز تلقی بکنند .
عشق مثل یه ساندویچ میمونه
که دو نفر از دو طرف شروع به خوردن میکنند
وقتی به هم میرسند که دیگه تموم شده!
در این وقت بی وقتی به تو فکر می کنم
خواستنت اشتباه بود و داشتنت ....
(اشتباه میکنم؟)؟
خواهش من از سر دل بود ای....ساده دل!!!
در کنارم
نشستَنَت را دوست دارم
با تــــو از
عشق گفتَنَت را دوست دارم
در کنار بغضِ تنهاییت
لحظه رسیدنت را دوست دارم
با تو بودن را دوست دارم
لحظه سُرودنت را دوست دارم
درکنارعشق و رسوایی
خشم و کین و حسادتت را دوست دارم
در شروع از تو گفــتن ها
گفته های نه گفــــته ات را دوست دارم
همچو موج آبی دریا
رقص موج و ترانه ات را دوست دارم
با تو بودن را دوست دارم
لحظه سُرودنت را دوست دارم
در کنار جویبار عشق
همچو گل شکُفتنت را دوست دارم
با تو از عاشقانه ها گفتن
چون شراب نـاب بودنت را دوست دارم
درکنار تو به سر بردن
حس خوب شهامتت را دوست دارم
با تو بودن را دوست دارم
لحظه سُرودنت را دوست دارم
می دانم که
همه ی حر فهایم تکراریست
مثل کوبیدن بر دری بسته
بی امید باز شدن
اما چه کنم؟
دوباره رنگ نگاهم پریده است
دو باره صدایم نفس نفس می زند
کسی از کوچه دلم نمی گذرد
کسی جوانیم را با خود می برد
چیزی در قلبم فرو می ریزد
چیزی در من تمام می شود
مثل کودکی هایم که مرده اند
و من دوباره
تنها مسافر این جاده بی عبور خواهم شد
بی حضور خورشید
بی نور ماه
و در تمام راه
باد در گوشم
آواز خواهد خواند
و من با خود
گل های یادگاری
خواهم برد
و آرزو می کنم
که رد پایم
به این زودی پاک نشود
و سر انجام
خواهم رسید
به آن دو راهی همیشگی
زندگی کردن
یا زندگی را تحمل کردن؟؟؟
این همه حسود بودم و نمی دانستم
به نسیمی که ا زکنارت
موذیانه میگذرد
به چشمهای آشنا و پر آزار
که بی حیا نگاهت میکنند
به آفتابی که فقط تلاش گرم کردن تو را دارد
حسادت میکنم
من آنقدر عاشقم
که به طبیعت بد بینم
طبیعت پر از نفسهای آدمی ست
که مرا وا می دارد حسادت کنم
به تنهایی ام
به جهان
به خاطره ای دور از تو.
بی تو مهتاب شبی
باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم
خیره به دنباله تو گشتم
شوق دیداره تو لبریز شد
از جام وجودم
هستم آن عاشق دیوانه که بودم..
مشت می کوبم بر در
پنجه می سایم بر پنجر ه ها
من دچار خفقانم ،خفقان
من به تنگ آمده ام ، از همه چیز
بگذارید هواری بزنم
آی
با شما هستم
این درها را باز کنید
من به دنبال فضایی می گردم
لب بامی
سر کوهی
دل صحرایی
که در آنجا نفسی تازه کنم
آه
می خواهم فریاد بلندی بکشم
که صدایم به شما هم برسد
من هوارم را سر خواهم داد
چاره درد مرا باید این داد کند
از شما خفته ی چندچه کسی می آید با من فریاد کند
(مشیری)
( در زندگی زخمهایی هست که مثله خوره آهسته روح را در انزوا می خورد
و می تراشد پس فریاد نیز درد مرا دوا نخواهد کرد)
من همون جزیره بودم خاکی و صمیمی و گرم
واسه عشق بازی موجا قامتم یه بستر نرم
یه عزیز دردونه بودم پیش چشم خیس موجا
یه نگین سبز خالص روی انگشتر دریا
تا که یک روز تو رسیدی پا گذاشتی توی قلبم
غصه های عاشقی رو تو ووجودم جا گذاشتی
زیر رگبار نگاهت دلم انگار زیر و رو شد
واسه داشتن عشقت همه جونم آرزو شد
تا نفس کشیدی انگار نفسم برید تو سینه
ابر و باد دریا وگفتند حس عا شقی همینه
اومدی تو سرنوشتم بی بهونه پا گذاشتی
اما تا قایقی اومد از منو دلم گذشتی
رفتی با قایق عشقت سوی روشنی فردا
منو دل اما نشستیم چشم به راهت لب دریا
حالا رو خاک ووجودم نه گلی هست نه درختی
لحظه های بی تو بودن میگذرند اما به سختی
دل تنها وغریبم داره این گوشه میپوسه
اما وقت مردن باز سراغتو می گیره
میرسه روزی که قعر دریا میشه جونم
اما تو دریای عشقت باز یه گوشه ای می مونم
دل من عاشق شده طفلی گناهی نداره،
چشای مست تو هی سر به سر من میذاره،
من نگفتم که دلم چقدر هواخواه تو ِ ،
عاشق چشما و اون قلب گنهکار تو ِ ،
من نگفتم ولی با چشام که فریاد میزدم،
با نگاه عاشقم اسمتو هی داد میزدم،
حالا یاد خندههات به قلب من سنگ میزنه،
صورت خندههامو با غصههات رنگ میزنه،
حالا چشم تو دیگه دنبال چشمای دیگست،
دستایی رو دوست دارم که توی دستای دیگست
صدای خش خش برگای خزونی توی گوشم ناله میکرد آسمون بغضشو تو پرده ی ابرای سیاهش پاره میکرد رعد و برق نگاه شهرو با صداش خواب زده میکرد زمین از این همه سنگینی باد به روی شونش گله میکرد همچنان پای پیاده فارغ از صدای خشم آسمونی بی خیال از ناله ها و گله های برگای زرد خزونی جاده های بی کسی رو گم میکردم آروم آروم تن غربت رو میشستم زیر قطره های بارون من به یاد عطر بارون زده ی گلای پونه میکشیدم پای خستمو تو جاده به هوای بوی خونه وقتی که صدای خونه منو تا آخر جاده می کشونه این سراب پشت جاده که چشامو می پوشونه... |